پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

پسر پسر قند عسل

وقتی تو شکمم بودی

                                           سلام پارسای مامان .  نمیدونم الان که این خاطرات رو میخونی چند سالته؟! تو چه موقعیتی هستی؟! طنین صدات مردونه شده یا نه ؟! منو بابا کجاییم ؟!  نمیدونم چون معلوم نیست کی علاقه پیدا کنی که بخونی و اینکه توی چه سنی معنی واقعی کلماتم رو درک میکنی !!! ولی این  رو میدونم که من عاشقانه برات مینویسم من عشق واقعی رو با وجود تو تجربه کردم . این حس قشنگ رو بهت مدیونم ...
23 فروردين 1391

شش ماهه پسر

          مامانی ، واکسن ٦ ماهگیت رو زدی . زیاد دردت نیومد. همش یه کوچولو  گریه کردی . ولی شدیدا تب کردی تا سه روز خیلی بد خلق شده بودی و دائم نق میزدی . دوباره شبا بیدار میمونی و دلت بازی میخواد. از امروز غذای کمکی رو شروع کردم . صبحانه = سرلاک یا فرنی یا بیسکوئیت مادر با آب جوشیده نهار = سوپ ماهیچه یا مرغ شام = سوپ ماهیچه یا مرغ تو خیلی خوشت میاد و خوب غذا میخوری و دوست داری بیشتر بهت بدم . میان وعده هم سیب و موز بهت میدم . عاشقشی عسلی توی این ماه خیلی تغی یر کردی . دیگه میتونی بشینی ، ما خیلی از این با...
23 فروردين 1391

پنج ماهه که دنیای ما رنگی شده

  دیگه خطرناک شدی فینگیلی . باید چهار چشمی مواظبت باشم که یه وقت غلت زنان از روی مبل یا تخت نیافتی . وقتی غلت میزنی و به روی شکم میشی گیر میکنی بعد جیغ و داد میکنی تا بیام و بلندت کنم .   با روروئک دیگه میتونی به سمت جلو بری و بازی میکنی .     تازگیا هرچی بهت شیر میدم سیر نمیشی ، منم به توصیه دکتر ، شبا یک وعده قبل از خواب حریره بادوم یا حریره برنج رقیق بهت میدم . خیلی خوب با قاشق غذا میخوری . فکر کنم از اون شیکموها باشی . رو پاهای هرکی نشسته باشی ، برمیگردی ،نگاش میکنی به روش میخندی و  دوباره برمیگردی . این کار رو زیاد انجام میدی . ...
23 فروردين 1391
1